هندی ها همواره با مفهوم پای لخت و بدون کفش آشنا و مأنوس بوده اند و اغلب آن ها در طی سال های زندگی خود به درآوردن کفش هایشان قبل از ورود به خانه عادت کرده اند و این کار تنها به دلیل وارد نکردن گل و لای یا هر چیز کثیفی به درون خانه نبوده است. همین رویه در هنگام ورود به خانه دوستان و بستگان و پرستشگاه هایی مانند مساجد و معابد بوداییان نیز وجود داشته است. با این وجود در روستایی در هند به نام «آندامان» (Andaman) این سنت به مرحله ای بسیار جدید و غیرقابل تصور وارد شده است.
به گفته آروموگام داستان روستای آندامان در زیر همین درخت و در مجاورت آب های خروشان یک منبع آبی زیرزمینی که در محاصره شالیزارهای سرسبز قرار گرفته شروع می شود. زیر این درخت همان نقطه ای است که ساکنان روستا هنگام ورود به محل زندگی خود کفش ها و سندل هایشان را درآورده و با دست حمل می کند و در ادامه از ورودی روستا می گذرند. آروموگام می گوید در روستای آندامان هیچکس، به غیر از افراد سالخورده و ناتوان، کفش نمی پوشد. او خود نیز کفش به پا ندارد اگر چه می گوید که قصد دارد به زودی سندل بپوشد زیرا ماه های گرم و سوزان تابستان در راه هستند. در حالی که با جوراب های ضخیم تیره خود از ورودی روستا عبور کرده و وارد ان می شوم متوجه صحنه ای حیرت انگیز می شوم: کودکان و نوجوانانی که به سمت مدرسه رفته و زوجینی که به سمت محل کارشان می روند و همگی کفش هایشان را درآورده و با یکی از دتست هایشان حمل می کنند طوری که انگار این کفش ها یک وسیله جانبی مانند کیف دستی یا کیف پول هستند.
یک پسربچه 10 ساله به نام انبو نیتی که سوار بر دوچرخه و با پاهای لخت از کنارم عبور می کند را صدا زده و می خواهم از او سوالاتی بپرسم. نیتی در شهر مجاور که 5 کیلومتر با آندامان فاصله دارد در کلاس پنجم دبستان درس می خواند و وقتی از او می پرسم که آیا تاکنون سنت کفش نپوشیدن در روستا را زیر پا گذاشته یا نه با پوزخندی چنین پاسخم را می دهد: « مادرم به من گفته که یک الهه قدرتمند به نام موتایالاما [Muthyalamma ] از روستای ما محافظت می کند از این رو برای احترام به او اینجا کفش به پا نمی کنیم. اگر بخواهم می توانم این کار را بکنم اما چنین کاری مانند بی احترامی به دوستی است که همه او را می ستایند».
پچیاما می گوید: «این یک انتخاب کاملاً شخصی است که توسط تمام کسانی که اینجا زندگی می کنند پذیرفته شده است». در حالی که او این سنت را به 4 فرزندش که اکنون بزرگ شده و در شهرهای مجاور کار می کنند تحمیل نکرده اما این فرزندان نیز وقتی که به دیدار روستا و خانواده شان باز می گردند همچنان از این سنت پیروی می کنند. اما همیشه این سنت بدین شکل نبوده است.
سوبرامانیام پیرامبان، 43 ساله، نقاشی خانگی است که تمام عمرش در آندامان زندگی کرده است و در این باره می گوید: «بر اساس افسانه اگر به این قانون بی توجهی کنید تبی رازآلود به شما حمله خواهد کرد. ما در ترس این پیشگویی زندگی نمی کنیم اما طوری بزرگ شده ایم که به روستایمان به چشم یک فضای مقدس نگاه کنیم و برای من، این روستا شبیه بخش مجاور یک معبد مقدس است». برای درک اینکه چطور این افسانه شکل گرفته به نزد یکی از تاریخدانان غیررسمی روستا می روم. لاکشمانان ویرابادرا، 62 ساله، بعد از مهاجرت به خارج از کشور به عنوان نیروی کار د حدود 4 دهه پیش اکنون مدیریت یک کمپانی ساخت و ساز در دبی را بر عهده دارد.
در طول این فستیوال سراسر روستا از نیایش، مهمانی، رقص و نمایش پر می شود اما به دلیل هزینه بالایی که دارد این فستیوال هر ساله برگزار نمی شود. آخرین بار این فستیوال در سال 2011 برگزار شده و معلوم نیست فستیوال بعدی کی انجام شود و برگزاری آن به کمک ها و هدایای مالی حامیان محلی وابسته است. رامش سواگان، 40 ساله، که راننده و از ساکنان آندامان است می گوید که بسیاری از کسانی که از خارج به روستا می آیند این افسانه در قلب روستا را به عنوان یک خرافه عجیب و غریب رد می کند. او بر این باور است که دستکم این افسانه کمک کرده که حسی قوی از هویت و همدلی بین ساکنان روستا شکل بگیرد: « این سنت ما را به هم نزدیک کرده و باعث شده که همه در روستا شبیه یک خانواده باشند». این حس وابستگی و نزدیکی خانوادگی باعث شکوفا شدن سنت ها و رسوم محلی دیگری نیز شده است. برای مثال وقتی که فردی در روستا می میرد، بدون توجه به این موضوع که متوفی ثروتمند یا فقیر بوده، روستاییان هر کدام مبلغ بسیار کمی در حدود 20 روپیه به خانواده داغدار او به عنوان هدیه می دهند. سواگان می گوید: «جدای از این که می خواهیم به همسایگان خود کمک کنیم، بودن در کنار آن ها در شرایط خوب و بد باعث شده که ما حس کنیم اینجا همگی برابر هستیم».
از خود می پرسم که آیا زمان، سفر کردن و در معرض تغییرات جهانی قرار گرفتن می تواند این احساسات را تغییر دهد یا خیر. از ویربادرا پرسیدم که آیا او هنوز هم به شدت و قدرت سابق در مورد ممنوع بودن پوشیدن کفش در روستا احساس پایبندی و التزام می کند و جواب او مثبت است. حتی امروزه نیز او که سالهاست در خارج از روستای آندامان زندگی می کند اما با پای برهنه در روستا قدم می زند و در طی این سال ها هیچگاه از باور او به این سنت و افسانه نکاسته است. او در این باره چنین اظهار نظر می کند: «بدون نگاه به این که کی هستیم و کجا زندگی می کنیم، همه ما هر روز صبح با این باور از خواب بیدار می شویم که حالمان خوب خواهد بود. هیچ تضمینی وجود ندارد اما ما همچنان تمام طول روز را در تلاش هستیم. برای آینده برنامه ریزی می کنیم، رویاپردازی کرده و از قبل در مورد همه چیز فکر می کنیم. زندگی همه جا حول این باور ساده می چرخد اما تنها نسخه ای متفاوت از همان چیزی است که در روستای ما می بینید».