این همان قلعه الموت است كه هزاران سال پیش اولین پناهگاه برای فرقه ای خاص بوده كه بعدها موجب ایجاد عبارت قاتل شدند.
الموت به معنای پناهگاه عقاب بوده و بنا به نظر مردمان این منطقه این نام از اسم یك پادشاه قرن هجدهمی این منطقه گرفته شده است كه متوجه فرود آمدن یك عقاب در میان تخته سنگ های مرتفع و ناهموار شده و بنابراین تصمیم گرفت كه یك قلعه غیرقابل تسخیر را در همان مكان احداث كند.
دو قرن پس از این ماجرا شهرت قبلی این مكان، اگرچه بدون بدنامی، كم رنگ شد و این زمانی اتفاق افتاد كه یك مُبلغ ایرانی جوان، تأثیرگذار و دارای دوستان و آشنایان بسیار به نام حسن الصباح پرچم دولت اسماعیلیان الموت را برافراشت. درست زمانی كه این فرقه شیعه اسلامی به قدرت رسید، نزار – وارث خلافت اسماعیلیان در قاهره – با دسیسه درباریان بركنار شده و سپس در جنگی كشته شد.
در یك آن، نزار اسماعیلیان عقب نشینی كرده و مُبلغ هایی همانند صباح در مناطقی مانند شمال ایران و سوریه برای تجدید قوا پراكنده شدند و مواضع دفاعی را كه می توانستند در آنها قوا را متحد و دور هم جمع نمایند، یافتند. صباح به دره دوردست الموت رانده شد كه در آن مردم از قبل مالیات های سنگینی پرداخت می كردند و زیر سلطه سیستم اداری غیرقابل تحملی بودند و به این ترتیب او این فرصت را غنیمت شمرد.
وی با صبرو زیركی، راه خود را به سوی قلعه باز كرد و آرام و آهسته به همدستان خود ملحق شد و بدون خون و خونریزی كنترل امور را در دست گرفت.
بسیاری از بازدید كنندگان – عملاً تمام ایرانیان – این دره كوهستانی جذاب را به عنوان تفریحگاهی دلپذیر برای سپری كردن تعطیلات آخر هفته مد نظر دارند. دهكده ها و قصبه ها در بخش های مختلف این منطقه پراكنده گردیده اند؛ مزارع ذرت و شالیزارها بخش هایی از دره ها را دربرداشته و فلات محصور و بدون شكل منظمی، حالتی موج گونه به ناحیه خوش منظره دره داده است.
در گازرخان، فروشگاه های خوراكی و چای، مشغول كسب و كاری باطراوت و سرزنده در بخش زیرین كیوسك ورودی قلعه می باشند.
یك مسیر شیب دار كه به دامنه كوهستان منتهی می گردد، از كنار منطقه ای مرتفع و بی پایان عبور كرده و به سوی بخشی ادامه می یابد كه یك تخته سنگ عجیب، مُشرف بر آن است، تخته سنگی كه با گذر زمان و در اثر فرسایش به شكل یك تاج بزرگ پدیدار گشته است.
یك مسیر به شدت سریع (میانبر) از كنار پرتگاه و دقیقاً از لبه آن عبور می نماید و تعدادی ساختمان فرعی نشانگر بخش بیرونی قلعه هستند. آخرین مسیرهای زیگ زاگ به یك دیوار سنگ تراشی شده می رسند، دیواری كه در پشت آن یك چارچوب زمخت و خام از تیرآهن دیده می شود كه راه پله های چوبی را به نوعی حمایت می نمایند.
تقریباً بخش كوچكی از این قلعه كه در طول دهه های اخیر بسیار نادیده گرفته می شده، باقی مانده است. الموت به خاطر كتابخانه، محفظه های انباشت و ذخیره كه اگرچه كوچك هستند اما در اعماق زمین حفاری شده اند، و همچنین مخازن آبی پیچیده كه توسط بارش های فصول بهار تغذیه می شده اند، دارای شهرت است.
بسیاری از این مكان ها در حال حاظر به وسیله حصارهایی جدا گشته اند، اگرچه یك كافه غار مانند كوچك، یك فنجان كوچك چای به بازدید كنندگان و گردشگران ارائه می نماید.
اما چشم انداز دره و كوهستان های نه چندان دوردست فوق العاده هستند، حتی زمانی كه طوفان های كوتاه مدت اما قوی تابستانی از راه فرا می رسند – رعد و برق های خارق العاده در این منطقه نشانی از چگونگی بی پناه بدون آن دارند.
حكمرانی صباح در الموت (كه البته او نام آن را به شهر خوش اقبالی تغییر داده بود) پوشیده از رمز و رازها و معماهای مختلف است.
بخشی از این موضوع به این دلیل است كه بسیاری از گزارش ها و مستندات اسماعیلیان از این دوره توسط قوم مغول نابود گشت، حال آنكه دست نوشته های تخریب كنندگان و بدگوها همچنان برجای مانده است.
قاتلان دیوانه به خاطر مصرف حشیش؟
شاید در ناامیدی، یك گروه كوچك آموزش دیده از معاونان صباح كشتارهایی بی باكانه از مقامات ارشد دشمنان را آغاز نمودند كه به خاطر آنها هم مورد احترام واقع شدند و هم موجب ترس دیگران گردیدند. زمانی كه یك خلیفه قرن دوازدهمی ناامید و معتاد به حشیش به سوی آنها آمد، بیشتر به معنای یك توهین عمومی و مشابه فساد جمعی بود.
هنوز هم این عبارت های عربی مشابه كلمه asasiyyun و asasiyyeen (به معنی مردم دارای اصول و عقاید) بودند، عبارت هایی كه اسماعیلیان با آنها شناخته می شدند.
در نتیجه، پس از قرن ها تلفظ اشتباه و سردرگمی، اگرچه تركیب دو عبارت خودخواسته نبود، اما آنها را تا سطح قاتلانی معتاد به حشیش پایین آورد، قاتلانی كه توسط یك پیرمرد كوهستانی مرموز هدایت می شدند.
و این سردرگمی باعث شد كه لغت قاتل در زبان انگلیسی (assassin) به وجود بیاید.
آنچه قطعی است، این است كه پسر نزار موفق شد قلمرو خود را در الموت و حدود 200 قلعه نظامی اسماعیلیان (كه شبیه مستعمرات نیمه خود مختار بودند) در شمال ایران – به خصوص در میان كوهستان البرز – و سوریه پدیدار كرده و گسترش دهد.
با رفتن به سمت شرق و كمی بالاتر به سمت دره باریك، به دهكده گرمارود می رسید كه توسط یك كوهستان صخره ای ناهموار پشتیبانی می گردد.
برای بالا رفتن و رسیدن به این قلعه بایستی بسیار چابك بوده و استقامت بالایی داشت. زمانی كه نویسنده جسور انگلیسی، فریا استارك، در سال 1931 گردشی در این دره داشت، به سختی بازدید كنندگان دیگری پیدا می شدند كه برای دیدن قلعه الموت به این منطقه سفر نمایند. این نویسنده در سفرنامه خود در سال 1934 به نام دره قاتلان، در مورد كوهنوردی خود به قصد رفتن به قلعه نویزار می نویسد و عنوان می كند كه این كار را با قاطری انجام داده كه “گویی فقط بر روی دو پای عقبی خود راه می رفته است”.
منطقه ای بوده كه داستان های عجیبی در دل خود دارد؛ در یكی از این داستان ها، شاهزاده و پسر او تحت محاصره محافظان قرار می گیرند، اما توسط مادر جادوگر خود به یك سگ سیاه و یك قوچ تبدیل می شوند و به آسانی بدون اینكه كسی متوجه شود فرار می كنند.
درست پشت دهكده گرمارود، جاده از میان شكافی در كوه و در امتداد رودخانه الموت ادامه یافته و به شكلی دراماتیك در مسیرهایی پر پیچ و خم به سمت دهكده پیچه بن بالا می رود. منظره زیبای این منطقه كه در چارچوبی از كوه های پوشیده از برف قرار گرفته، با چمنزارهایی باشكوه و تعدادی آغل برای بزها و گوسفندان آراسته شده است.
یك روستایی به استارك گفته بوده كه این سراشیبی ها از نظر مواد معدنی بسیار غنی هستند، به طوری كه ممكن است در دهان یك گوسفند در حال چرا به خاطر خوردن گیاهی خاص، دندانی به رنگ طلایی رشد كند.
چوپان های سرحال امروزی كه مراقب گله های خود هستند، به نظر می رسد كه بیشتر از قبل از طلای مایع بهره ببرند – یعنی شیر خوبی كه برای تهیه كشك و پنیر مورد استفاده قرار می گیرد.
زمانی كه در قرن سیزدهم قوم مغول به سرزمین ایران حمله نمود، اسماعیلیان پراكنده دچار بحران شدند. یك ارتش مغول كه به خاطر رسوایی و بدنامی قلعه ها با انگیزه شده بودند، تلاش كردند كه به دره الموت نفوذ كنند و از این راه غلبه و تسلط بر سلام بار بر فراز پیچه بن ممكن گردید.
این روزها به آسانی می توان در این منطقه در امتداد سلام بار و قبل از ورود به دره ای كه مستقیماً به دریای خزر منتهی می شود، كوهنوردی كرد – و یا حتی سوار بر كامیون های بی نظیری شد كه كوهستان را در می نوردند. درست نزدیك به گذرگاه، یك كاروانسرای بازسازی شده مربوط به قرون وسطی وجود دارد كه به خاطر تمام اتاق هایی كه دارد، زمانی بهترین پناهگاه برای مسافران و تاجران بوده است.
یكی از آنها به نام لامیاسار، در منطقه ای پایین تر از دره الموت و در نزدیكی رزمیان واقع شده است. در حالی كه الموت بازدید كنندگان فراوانی را جذب خود می نماید، تعداد بازدید كنندگان از لامیاسار بسیار ناچیز است؛ چرا كه با بالارفتن از جاده های پر پیچ و خم، این مكان از مقابل چشم گردشگران ناپدید می گردد. یك مسیر شیبدار از روی دامنه ها عبور می كند و در بخش های بالایی به یك گردنه كه به منطقه ای جزیره مانند متصل می گردد، منتهی می شود. تعدادی راه پله آهنین كه از لابه لای صخره ها گذر می كند، راه را برای رسیدن به بخش های بالاتر لامیاسار هموار می نمایند.
اینجا همیشه آسیب پذیرترین نقطه بوده است. از اینجا قلعه، زمین سراشیبی عجیب و غریبی را به خود اختصاص داده است كه دره اطراف آن به شكل زیبایی عدم دسترسی به آن را بالا برده است. دیوارهای مخروبه سنگ تراشی شده و مستحكم آن هنوز هم در لبه اطراف منطقه قرارگیری این قلعه وجود داشته و شما می توانید آب انبارهای سنگی و تعدادی ساختمان زمخت با دیوارهای طاقدار را مشاهده نمایید.
هیچ دانش مهندسی هوشمندانه ای تا به امروز نتوانسته از مشكل منابع آبی ساكنان این قلعه سردر بیاورد. استارك كه صریحاً احساس می كرده لامیاسار را از نو كشف كرده است، به یك تونل سرپوشیده اشاره كرده كه از این قلعه تا پای یه تخته سنگ كشیده شده است: مردمان محلی آن را گرگ و قوچ نامگذاری كرده اند.
بنا به نظر مردمان این منطقه، پوست های پر از آب به قوچ ها در دره گره زده می شده اند. سپس به صورت عمدی توسط گرگ های اسیر ترسانده شده و در نتیجه از شدت ترس تمام مسیر سربالایی تا آب انبارهای قلعه را با زحمت طی می كردند و به این ترتیب آب انبارها پر می شدند. این داستان واقعی است یا غیرواقعی؟ وقتی ماجرا مربوط به قاتلان باشد، چون قلعه آنها بسیار دور و غیرقابل دسترس بوده است، این موضوع به نوعی محو شده است.